اثبات قیامت کبری
در ادامۀ بحث «قیامت کبری» (جلسۀ 27، 2 صفر 1441) به تبیین دلایل نقلی در «اثبات قیامت کبری» میپردازیم.
دو آيۀ "أَ فَعَيينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَديدٍ"[1]و "وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذی أَتْقَنَ كُلَّ شَیءٍ إِنَّهُ خَبيرٌ بِما تَفْعَلُون"[2] را در اثبات معاد کبری، بیان داشتيم و گفتيم اين آيات نشان از تحول ذات موجودات عالم، از صورتی به صورت ديگر دارد؛ نه تبدیل يا تغییر آن. درواقع این سنتِ بدون تغییر الهی و قانون حاکم بر تکوين است که ذات هر موجودی علیالاتصال به تجدد امثال، صورتی جديد میپذيرد و تحول میيابد و به عینيت و اصل ثابت و آن وجهی که از خدا گرفته است، بازمیگردد.
از جمله آيات ديگر اثبات قیامت کبری آيۀ "يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ ۖ وَبَرَزُوا لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ"[3] است. ملاصدرا در تبیين اين آيه و چگونگی تبدیل ارض و سماوات به غیرش و کیفیت اين تحول، میگويد: "ولو كانت هذه الطبائع ثابتة الجوهرية مستمرة الهوية، لم ينتقل هذه الدار إلى دار الآخرة ، ولم يتبدل الأرض غير الأرض، ولا السماوات غير السماوات ..."[4] اگر سماوات و ارض و مافیها، طبعشان طبع ثابتی بود و تحولی نداشتند، هرگز نمیتوانستند از اين عالم به عالم آخرت منتقل شوند و به زمين و آسمانی غير از اين زمين و آسمان مبدل گردند و در همان طبع خود میماندند. سپس ايشان دربارۀ اين سؤالات که چگونه در قيامت کبری اینها به آخرت میرسند؟ يا چطور این تحولات در وجودشان انجام میگیرد؟ چطور ممکن است جوهرۀ طبیعت يا نفس، از جسمانیةالحدوث حرکت کند و روحانیةالبقا شود؟ چطور جسد و ماده که مرتب در کون و فساد است، به عالمی میرسد که در آن اصلاً خرابی راه ندارد[5]؟ میفرمايد: آسمان و زمين و مافيها، یک حقیقت يا یک ثابت، يا یک فیاض علیالاتصال در ملکوت و بطنشان، نه در طبعشان، دارند که محرک آنهاست و اوست که آنها را به صورتی جديد يا لُبس بعد از لُبس يا تحول میکشاند.
توضيح اينکه اگر دنيا طبع ثابتی داشت، نباید در آن تغییر و تبدیلی انجام میگرفت. مثلاً غذا میخورديم بدون دفع، هميشه جوان میمانديم، اندامهایمان همیشه کارکردی مثل روز اول داشت و... ؛ اما میبینیم که دنيا ثابت نیست و دائم در کون و فساد و تغیير و تبديل است. اما درعينحال حقیقتی ثابت را در بطن خويش دارد که آن حقيقت کامل درونی، جوهرهاش را متحول میکند، بهطوریکه در اين تحول، دنیا خاصيت کون و فساد خود را از دست میدهد و وجه اُخرویاش آشکار میشود.
تحول حقیقی چیست؟
اينجاست که میگوييم تحول از خداست. اما تبدیل و تغییر هم از خدا هست و هم نیست! هست زيرا خداوند خودش ظاهر عالم ماده را پر از تغییر و تبدیل قرار داده است. و نيست چون ."...وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا" [6] تبدیلها و تغییرها به ما مربوط است و فعل ماست و خدا اصلاً به فعل نگاه نمیکند و در آن دخالتی نمیکند. اما تحویل و تحول مال حضرت حقتعالی است که در صیرورت وجودی موجودات و نفوس آنها انجام میگيرد.
از نظر ملاصدرا اگر با قیامت کبری، چنين تحولی در بطن زمين و آسمان رخ نمیداد، دليلی نداشت که خداوند زمين را برای انسانها به ارث گذارد[7]! زيرا اگر قرار بود همين زمین که پر از ثقل و ناامنی و بیماری است و خوردنیها و نوشیدنیهایش دفع همراه دارد، به انسان ارث برسد که تحصیل حاصل بود و انسان در آن سکنی داشت؛ پس زمينی که به انسانهای صالح ارث میرسد، زمینی است که ثقل ندارد. درست مانند بهشتی که آدم و حوا در آن بودند، از هر چه میخواستند، میخوردند، بدون آنکه ثقلی بر ايشان بار شود. زمینی که گرسنگی، بیاشتهایی، تشنگی، سرما و گرما در آن معنا ندارد.
البته پس از هبوط آدمی بر زمين، آنچه موجب فریاد "ظَلَمْنا أَنْفُسَنا"[8] شد، خود زمين و خواص آن نبود. درست است که حضرت آدم(علیهالسلام) خود را از بهشتی بدون ثقل، در زمينی پر از تغییر، تبدیل، کون و فساد يافت. اما ترس او از اين تغییرات ظاهری زمين نبود که اين جزء خواص تکوینی زمين بود؛ بلکه ترسش از اعتباری بود که انسانها از اين تغییر و تبدلها میکردند! ترسش از دلبستگی و اسارتی بود که انسانها به شئون فانی زمين پيدا میکردند. چنانکه اول چیزی که به محض هبوط در زمين در فرزندان او ظهور کرد، حسادت و کشت و کشتار بود؛ همان خواص کون و فسادی. درحالیکه در بهشت اسمايی، جز محبت و عشق حاکم نبود؛ ولی گويا در زمين محبت نیز رنگ و بویی ديگر یافته بود و خلوص آن سویی را نداشت و دچار تغییر و تبدیل شده بود! آنچنان که گویی قابیل که دوست داشت پدر مادرش او را هم مثل هابیل، به عنوان جانشین انتخاب کنند، فراموش کرد که انتخابکنندۀ اصلی و تحولدهندۀ او خداست نه ظواهر دنیا و حبها و بغضها باید در مسیر انتخاب او شکل گیرد. اوست که به ما انسانها میگويد چه کسی را و چگونه دوست داشته باشيم يا دوست نداشته باشیم، نه آنچه ما انسانها از ظواهر دنيا توهم میکنيم و بر اساس آن برای خود شاکلهای ذهنی میسازیم و طبق آن عمل میکنیم. قابیل طبق توهمی که از اعتبارات دنیا کرد، اسیر در خواص کون و فسادی دنیا شد و برادرش را به قتل رساند.
حیات زمینی از زمان هبوط آدم(علیهالسلام) تا نوح(علیهالسلام) و ابراهيم (علیهالسلام) و... آخرین پيامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و امام(علیهالسلام) و حتی تاکنون، خواص خود را به تمام انسانها نشان داده بود و نشان میدهد؛ اما گویا ما انسانها فراموش کردهايم که به فساد و زوالش دل نبندیم و آن متحول و متحرک اصلی را در دل زمين و حتی در خود ببینیم. اویی که علیرغم پیری و فنای جسد ما، وجودمان را مدام به سمت روحانیت و تجرد متحول میکند. آری؛ ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، همه به تجرد زمين بهشتی که کون و فساد ندارد، خواهيم رسيد، ولی ممکن است بسیاری از ما نتوانیم از اين زمين استفاده کنیم و در جهنمی که با توهم خود بردهایم، بمانيم.
درواقع تحول حقيقی آن است که وقتی نفس ما در سیر تکوینی خود مجرد شد، بتواند اول را به آخر وصل کند؛ نه اينکه در دنيا و خصوصيات ظاهری آن اسیر شده باشد.
آيۀ "وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَالسَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ"[9] از ديگر آياتی است که دربارۀ قيامت کبری سخن میگويد. در روز قیامت خداوند زمين را در قبضۀ خود قرار میدهد و آسمانها را با دستان خود میپيچد. يعنی هيچچيز و هيچکس از قدرت خدا جا نمیماند. حتی کسی که اسیر دنیا شده است، در قبضۀ قدرت خداوند قرار میگيرد. در قبض، تمام زیباییها را به فرد نشان میدهند؛ اما ممکن است نتواند از آن استفاده کند. چراکه ارض هم در آن زمان حقيقت خود را ظهور دهد و پوچی وابستگیها و دلبستگیهای واهی ما را به خویش نمايان میکند. آن وقت ما میمانیم و توهماتی که هيچ پايه و اساسی ندارد.
پس يادمان باشد، ظواهر در حال تغییر و تبدیل است و ما باید در همه چيز، اصل ثابت و تحولدهندۀ درونی آن را ببینیم. حتی نماز و ساير عبادات نيز که اموری معنوی هستند، باید در ما تحول ایجاد کنند و بُعد عبودیت ما را بيرون بکشند، وگرنه حساب باز کردن روی ظاهر و تعداد آنها، هرگز ما را به جایی نمیرساند و حتی چه بسا ما را در قبضی فرو برد که نتوانیم آرامش حاصل از عبوديت نهفته در آنها را درک کنیم؛ در نتيجه فردا هم با نفسی که در قبض است با پروردگار روبهرو میشويم.
پس تحول حقيقی آنجاست که تمام آنچه در دنياست، اعم از زمين و آسمان و موجوداتش يا عبادات و افعالمان، توانسته باشند، اول ما را به آخر ما وصل کند؛ يعنی ما در وسط اين دار تغيير و تبدّل، از عوارض و قوانين دنيا استفاده کنيم، اما اسیر عوارضش نشویم و با آنها بالا و پایین نرویم، بلکه همواره مبدأ و معاد خود را در تمام تغییرات ببینیم و با تکیه بر رتبۀ ثابت وجودمان وسعت درونی یابیم.
خداوند در آيۀ ديگر در بیان کيفيت قيامت کبری میفرمايد: "... وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ"[10] اين آيه، با تکيه بر واژۀ "صعق" بر اين نکته دلالت میکند که کل آنچه در طبع زمين و آسمان است، از ابتدا فانی بوده است؛ چون اصلاً تبدیل و تغییر نمیتواند به یکباره باشد، در نهايت هم از ظاهر زمين و آسمان هیچ نمیماند. تنها آنچه از اول ثابت بوده و ریشۀ تحولات در آن است، باقی میماند. نفخۀ صوری که در آيه به آن اشاره شده است، برای ما انسانها از روزی که چهار عنصر با هم ترکيب شدند و ما به صورت نطفه در رحم مادر قرار گرفتيم، آغاز شده است. يک سلول، دو تا شد و چند سلول و... ، نوزادی را طی کرديم، جوانی و پيری هم میرود و در نهايت هیچ چیز از آن نمیماند، جز وجود مجردی که متحرک تمام اين سير بوده است؛ يعنی همان وجه الهی ما يا رتبهای از وجود ما که وصل به حق است.
ملاصدرا در تبيين اين آيه میگويد: [11] موجودات در روز قيامت در دست رحمان به اصل خود میرسند، اما نه با فنای در مرگ، بلکه با فنای در صعق. صعق، نوعی بیهوشی است که بیداری و هشیاری را در پی دارد و فرد در آن تحول خودش را پیدا میکند. مرگ پايان تغییرات است؛ اما در صعق تغییرات ديگر وجود ندارند و تحول است که خود را نشان میدهد. مردهای که دار دنيا را ترک گفته، چه مشرک باشد و چه مؤمن، با صعق دوباره میمیرد؛ يعنی به نوعی از حیات در نفس میرسد که حیات جدیدی است و متفاوت با حياتی که پيشتر در نفس خويش داشته. مثل حیاتی که فرد بیهوش دارد. بیهوش جسدش مرده است، اما زنده است، لذا نمیتوانیم او را در قبر قرار دهيم. حیاتی بالاتر از حس و تغییر و تحول بدنی را تجربه میکند. حياتی درونی. طبعش دیگر نمیخورد، نمیبیند، حرکت نمیکند؛ اما خودش دارد حرکت میکند، صيرورت دارد. چنين فردی ممکن است در درون خويش فرياد بزند يا بگرید و...، اما اين حالاتش ناشی از کارکرد بدن مادی او نيست؛ بلکه از مبدأ ديگری در درون است. مثالش نيز خواب است که مانند نوعی بیهوشی و صعق است که در آن، يا فرد به عالم طبع بازمیگردد و اضغاث احلام میبیند يا وارد عالم جدیدی میشود و خلقی جديد را تجربه میکند؛ يعنی يا به عالم ملکوت میرسد و اشیای ملکوتی را میبیند و مییابد يا به عالم معقول عقلی میرسد و صور عقلی را مییابد و میچشد.
از ديگر آيات اثبات قيامت کبری، آيۀ "يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَميعاً..."[12] است. ملاصدرا در تبیین اين آيه میفرمايد:[13] خداوند همه را یکجا مبعوث میکند و از نشئۀ طبیعی و دار تغییر و تبدّل، به نشئۀ اُخروی و دار تحول میکشاند و اين امر ممکن نیست مگر به وسيلۀ انقلاب جوهر و تبدل ذات؛ يعنی در بعث، فرد اعراضش را از دست نمیدهد؛ چراکه در سیر طبیعی دنیوی، طبع و اعراض مسیر فانی شدن خود را طی کردهاند و نشان دادهاند که فینفسه ميت هستند. در بعث، ذات شی و جوهریتش با يک انقلاب ظهور میکند، همان جوهرهای که به مبدأ اعلا وصل است. پس بعث، انقلاب جوهر و ذات است نه انقلاب طبیعت و عَرَض؛ چون جوهر در تحول است.
انقلاب جوهر و تبدل ذات دو وجه دارد:
- یک وجه آن تکوينی است. چه ما بخواهيم و چه نخواهيم، گذر سن ما را از عالم طبع جدا میکند و کافر و مؤمن هم ندارد.
- نوع ديگر اين انقلابِ ذات، به اختيار ماست؛ به اين معنی که يا ما جوهرۀ ذاتمان را با توجه به طبعمان و اصالت دادن به آن شکل دهيم، يا به حقيقت و ملکوت آن توجه کنيم. يا در زمين و دلبستگیهای توهمی آن بمانيم و "اثاقلتم فی الارض" شويم يا جوهرۀ ذاتمان را آزاد کنيم و در عين بهرهمندی از طبع و خواص آن، به آن دل نبندیم و خصوصياتش را به جوهرۀ ذات خويش راه ندهیم.
از نظر ملاصدرا نشئۀ دنيا و آخرت يا طبع و جوهره، در نحوۀ وجود و نوعشان، دو عالم کاملاً متخالف و متباین هستند. نحوۀ وجودِ جوهر ما، با نحوۀ بود اعراض که طبعمان است، یکی نیست؛ پس باید دقت کنیم که خصوصيات اين دو را با هم نیامیزیم. غذای هر يک را به ديگری ندهيم تا اسیر نشویم. به عنوان مثال، چشم دنيایی ديدنیهای دنيا را میبیند و چشم عقلی معقولات را. پس چشم عقل را به زور وادار نکنيم تا این دنیا را ببیند و چرتکۀ سود و زيان جزئی آن را بزند. چراکه در اين صورت به دیدنیهایی که در عالم معقولات به آن نياز دارد، کور میشود. اين همان جوهر ذاتی من و شماست که دائم آن طرف (عالم برتر از ماده) را نگاه میکند و غذاهای آن سويی، فضای آن طرفی و حقایق ماورایی را میطلبد.
چشم جسدی نيز نمیتواند آنجا را ببیند، پس اینقدر زور نزنيم که با آن امامزمان و خدا و ملکوت را ببینيم. این چشم همین را میبیند که طبیعتش است. پس نگذاريم قلبمان در ديدنیهای چشم دنیویمان، اسیر شود، اسیر در اموال، اولاد، ازواج، عشیره، تعداد عبادات و... چراکه قلب ما، خودش اسیر به دنيا آمده است! به او گفتهاند "ألست بربکم" و پاسخ داده "قالوا بلی". او اسیر یک حقیقت عینالحیات و عینالجمال است. دل ما عرش و محل فرماندهی خداست، درحالیکه گِل ما محل فرماندهی طبیعت است. آنچه لازم است به طبیعتمان بدهيم؛ اما حب و تعلقش را وارد دل نکنيم.
از نظر ملاصدرا چون نوع جوهرۀ دنيا و آخرت يا اعراض و ذات يکی نيست و با هم متفاوت هستند، اتحادشان هم با هم محال است و نمیشود با هم متحول شوند. تحول به ذات برمیگردد، درحالیکه طبع در تغییر و تبدیل است. ذات تغییر ندارد و طبع هم تحول ندارد. تحول به حق برمیگردد، اما تغییر و تبدیل به ما برمیگردد. اصلاً کون و فساد دائمی نشئۀ دنیا يا طبع، خود، دلیلی است بر اينکه اين عالم اصالتی ندارد و حادث و زائل است؛ اما ذات قدیم است و هرگز از بین نمیرود.
پس تمام موجودات طبیعی، چه بخواهند و چه نخواهند علیالاتصال مبعوث میشوند، حیثیتشان عوض میشود و انقلابی جوهری و تحولی ذاتی دارند و به اصل وجود خویش بازمیگردند. دنیا برای انسان، خانۀ انتقال و منزل ارتحال و معبری است به سوی دار قرار. چنانکه خداوند میفرماید: "يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ"[14] جوهر طبیعت يا نفس ما به طرف خدا منقلب است، اما اينکه چه سرمایهای را با خود ببریم، دیگر به خدا مربوط نیست. با "ثقلت موازینه" برويم یا "خفت موازینه"[15]؟
اصل مهم اين است که کافر و مؤمن، هر دو در این انقلاب ذاتی يا تحول درونی، مساوی هستند، هر دو به کمال وجودی خود میرسند و هر دو مأمورند به آمدن نزد خدا. اتفاقاً منشأ عذاب و لذت هم همین است که هر وجودی، کامل به درگاه خداوند میرسد و التباس مادی و آمیختگیهای آن از وجودش کنار زده میشود و حقایق برایش باز میشود و چشمش تیز میشود. "فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ"[16]
همه این سیر و انقلاب درونی را طی میکنند، منتها یکی انقلابش را در وزری که با خودش همراه دارد، انجام میدهد و در نتيجه نمیتواند در قيامت به عالم فراخ درونیاش برسد و در قبض است و شقی؛ در نتيجه، وقتی جوهرۀ ذاتش برایش کشف میشود، گویا تازه از خواب طبیعت بیدار شده و از بیحسی و شُلی اعراض، طبع و دنیایی برخاسته و بر نتایج معاصیاش اشراف پیدا میکند و چون وجودش قوی شده، اَلَمش را هم دردناکتر احساس میکند و ندامت و حسرت بر وجودش الحاق میشود.
اما آن که سبکبار و سعید به اين ملاقات میرسد، در فیض جاری وجود خويش، غوطهور است؛ زیرا وجودش راکدِ در طبیعت و چرتکهزدنِ در سود و زیان و خوشی و ناخوشی آن نبوده، جاری و در سیر بوده، علیالاتصال و بیحساب و کتاب، میگذاشته و میرفته، رها میکرده و عبور میکرده؛ لذا در اين ملاقات نيز فیوضات الهی بر او جاری هستند.
[1] . سورۀ ق، آيۀ 15.آيا ما از آفرينش نخستين عاجز مانديم (كه قادر بر آفرينش رستاخيز نباشيم)؟! ولى آنها (با اين همه دلايل روشن) باز در آفرينش جديد ترديد دارند!
[2] . سورۀ نمل، آيۀ 88. کوهها را مىبينى، و آنها را ساكن و جامد مىپندارى، در حالىكه مانند ابر در حركتند؛ اين صنع و آفرينش خداوندى است كه همه چيز را متقن آفريده؛ او از كارهايى كه شما انجام مىدهيد، مسلّماً آگاه است!
[3] . سورۀ ابراهيم، آيۀ 48.
[4] . اسرار الايات، ص 86.
[5] . سورۀ عنکبوت، آيۀ 64. وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُون.
[6] . سورۀ فتح، آيۀ 23.
[7] . سورۀ انبیاء، آيۀ 105؛ وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ
[8] . سورۀ اعراف، آيۀ 23.
[9]. سورۀ زمر، آيۀ 67.
[10]. سورۀ زمر، آيۀ 68. و در«صور» دميده مىشود، پس همه كسانى كه در آسمانها و زميناند مىميرند، مگر كسانى كه خدا بخواهد؛ سپس بار ديگر در«صور» دميده مىشود، ناگهان همگى به پا مىخيزند و در انتظار (حساب و جزا) هستند.
[11]. اسرار الایات، ص 87.
[12]. سورۀ مجادله، آيۀ 18. (به خاطر بياوريد) روزى را كه خداوند همۀ آنها را برمىانگيزد، آنها براى خدا نيز سوگند (دروغ) ياد مىكنند همانگونه كه (امروز) براى شما ياد مىكنند؛ و گمان مىكنند كارى مىتوانند انجام دهند؛ بدانيد آنها دروغگويانند!
[13] . اسرارآلايات، ص 87.
[14] . سورۀ انشقاق، آيۀ 6.
[15] . سورۀ قارعه، آيۀ 8.
[16] . سورۀ ق ، آيۀ 22.
نظرات کاربران